برای دیدن ادامه،به> ادامه مطلب <بروید

 

 

 

 

 

 

به نقل از "ندای یک بسیجی": پرسش مهم این است که نقش و کارکرد وزارت ارشاد در این میانه چیست و چرا با جریان های مروج تهاجم فرهنگی مقابله نمی کند؟

یکی از نشانه های سبک زندگیِ سکولار – اومانیستی در اقشار مرفه و بعضاً صاحب سرمایه در اجتماعات مدرنِ نیمه دوم قرن بیستم به بعد، این است که فرهنگ مصرفی و مدلِ زندگیِ عمیقاً فانتزی و آسایش و تنعّم ناشی از بهره کشی بورژوا منشانه زنان و مردانِ این طبقات و اقشار و گروه های مرفه و فوق مرفه سرمایه‌دار را گرفتار غمِ بزرگی به نام بی غمی می کند و آنها را از مسائل اصلی و دردها و رنج های بزرگ و مهم بشری غافل کرده و گرفتار سرخوشی های آلوده ای می نماید که در واقع نوعی بی‌دردی ناشی از دوری از انسانیت و اخلاق و مستفرق شدن در «دردهای» سبکسرانه ای است که تماماً مرتبط با اسافل اعضاء و نشأت گرفته از آنهاست و کانون محرک این به اصطلاح «درد»ها تنوع طلبیِ جنسی و حرص و آزِ مالی و تنگ نظری و رقابت در سودجویی های نامشروع و رابطه های غیراخلاقی و ناپاکِ میان زنان و مردان و برخی اعمال شنیع دیگر است.

یک دورهمیِ اروتیک درباره زنان و مردان هوسباز و خیانت‌پیشه

هرجا که اعتقاد سرمایه داری، سکولار و فرهنگ اسراف و مصرف گری و تبرّج و بی‌بند و باری و خودنمایی رواج می یابد و هرجا که اقشار و گروه هایی که مصداقِ آن مفهومی هستند که خمینی کبیر «مرفهین بی درد» می نامید، ظاهر می شوند، این گونه دردهای ناشی از بی دردی و غم های ناشی از تنوع طلبی های نفسانی و رقابت در عشرت رانی و تعیّش و مسائل حقیر نفسانی برخاسته از اسراف و مصرف گرایی و تبرّج و روابط نامشروع و خیانت های زنان و شوهران به یکدیگر و هوسرانی های مداوم ظاهر می شود و عده ای را که نه به اخلاق پایبندی دارند و نه به آرمان های معنوی می اندیشند و نه اهمیتی برای تعهد و مبارزه و مجاهده و سیر در مسیر کمال قائلند و غافل از معنا و حقیقت «انسانیت»، انسان را جانور دوپایی وصل به اساقل اعضاء می انگارند، در محفل ها و میهمانی ها و نشست ها و دید و بازدیدها و گفتگوها و دور هم نشینی ها و حتی در آثار ادبی و نمایشی و سینمایی که پدید می آورند و یا بدان جلب می شوند به خود مشغول می نماید.

اگر انسان بریده و غافل از انسانیت باشد، همه افراد بشر جانورانی نر و ماده خواهند بود که در فکر خوردن بیشتر و دزدیدن از یکدیگر و به فکر ارضاء انبوه و متکثر و متنوع و رنگارنگ و پرشمار دیگر نیازهای جسمانی شان است. آنگاه اگر جانوران نر و ماده دور هم جمع شوند، جز درباره خریدن و داشتن و جمع کردن و فخر فروختن و به دست آوردن نر و ماده های بیشتر و فریفتن یکدیگر(و در ادامه آن) جز گلایه از ازدست دادنِ این و تلاش برای به دست آوردن آن و ربودن مردِ فلانی و فریب دادن زن دیگری، به چه خواهند اندیشید و درباره چه چیزی حرف خواهند زد؟ در عالم مدرن، انسان ها همان جانوران در جستجوی غذا و تولید مثل اند که در رقابت خصمانه با یکدیگر در وضعی قرار می گیرند که تامس هابز آن را اینگونه توصیف می کند: «انسان، گرگ انسان است.»

یک دورهمیِ اروتیک درباره زنان و مردان هوسباز و خیانت‌پیشه

«دورهمی زنان شکسپیر» نمایشی است که روایتی از زنان مرفه مدرن فارغ از آرمان و دردهای عمیق و احساس مسئولیت انسانی (زنانی گرفتار در فضای سکولار – اومانیستی و تصویر جانورگونه بشر مدرن) را با استفاده از برخی شخصیت های زن مشهور آثار شکسپیر (و با اشاره به برخی حوادث و ماجراهای آن آثار) به صحنه می آورد. زنان معروف برخی آثار شکسپیر، «ژولیت» از نمایش «رومئو و ژولیت»، «افیلیا» از نمایش «هملت»، «دزدمونا» از نمایش «اتللو»، «کاترین» از نمایش «رام کردن زن سرکش» و «میراندا» و «کلئوپاترا» از نمایش های «مکبت» و «آنتونی و کلئوپاترا» در منزل «ژولیت» دور هم جمع شده اند و به قول خودشان یک «دور همی زنانه» تشکیل داده اند. اما کلئوپاترا و دزدمونا و کاترین و دیگران، آنگونه که به صحنه آمده اند، زنانی کاملاً امروزی اند و از شخصیت و درون مایه شکسپیریِ خود جدا شده اند و از نمایش های شکسپیر، فقط شباهتی در اسم و اندک مایه ای از برخی عادات را دارند. اینان زنانِ امروزی اند. زنانی مدرن و سکولار، زنانی مرفه از جماعتِ مرفهین بی دردِ سکولار-مدرنیست، که غم ها و رنج ها و نگرانی هاشان نیز حقیر و ابلهانه و جانورگونه است. اینان زنانی اسیر تبرّج و اسراف و در تمنای آرزوهای سرمایه دارانه مدرن اند، همان گونه که گرفتار هوس بازی و خیانت به همسر و تنوع طلبی و حسادت و رقابت های نفسانی اند، همانگونه که مردانشان نیز بی وفا و بوالهوس و خیانتکارند.

یک دورهمیِ اروتیک درباره زنان و مردان هوسباز و خیانت‌پیشه

این دورهمی، دورهمی زنان مرفه و فوق مرفه سرمایه دار و سرمایه دارصفت است که اساسی ترین دردهای شان پنهان کردن فساد و خیانت خود از شوهران و عشّاقشان، و دور کردن زنان دیگر از مردانشان، و توصیه کردن یکدیگر به «ترفندهای زنانه»، و فریب دادن خود و دیگران، و ارضاء تمنیّات بی پایان نفسانی و جاه طلبانه شان است. از همین رو است که نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» لبریز است از گوشه کنایه های اروتیک و اطوار و حرکات جلف، و آموزه های سخیف زشت به این نمونه ها توجه کنید:

زنی به نام «میراندا» خطاب به زنی که هنوز در فکر شوهر (یا دوست پسرش) است:
«لازم شد شما را به ناپل ببرم تا ببینید خداوند چه لقمه های دندان گیری آفریده» (کنایه از مردان ناپلی)
زنی به نام «کلئوپاترا» با اشاره به شوهر «دزدمونا» (یکی از زنان حاضر در میهمانی): «مغربی» (نام شوهر دزدمونا) هم خوب چیزی است در لیستم داشته باشم»
کلئوپاترا در اشاره به تحریک پذیری از طریق لمس:
«من «تاچی» (اشاره به touch لمس کردن، دست زدن) هستم»
«میراندا»: «مردها را باید با جزئیاتشان وصف کرد»
زنی (با اشاره کنایه آمیز به توانایی جنسی مردی به نام «رمئو»):
«انگار رمئو قرص است. اول، هر ۲ ساعت یک بار، بعد می شود روزی یک بار، بعد می شود هفته ای یک بار، بعد می شود ماهی یک بار… بعد هم دیگر دلت می خواهد برود و سالی یک بار هم نبینیش»
«میراندا»: عشقِ اول، یک بحران است. نتیجه فقدانِ امکانات و محدودیت»

در این نمایش، زنان با اطوار و حرکات در صحنه به یکدیگر از «ترفندهای زنانه» برای جلب نظر مردان می گویند و شوخی های رکیک می کنند. از میان این همه اطوار و حرکات و اشاراتِ لفظی و غیرلفظیِ اروتیک، این پیام ها به بینندگان زن و مرد و جوان و غیرجوان (و البته بیشتر جوان، و اغلب خانم) منتقل می شود که: «ازدواج، پایان عشق است» – «ازدواج، نه، عشق، آری» – «مردها همه تنوع طلبند» – «از هر ۱۰۰ تا مرد، شاید یکی پیدا شود که بد نباشد» – (اینها برخی از عبارات دیالوگ های این نمایش بوده است)؛ عشق و پایبندی را رها کن و به دنبال لذت و تنوع طلبی و خوش گذرانی باش، چون مردها هم همینگونه اند و به کسی وفا نمی کنند – تعهد و ازدواج و پایبندی به زندگی با یک مرد حماقت است.

جالب است که در این نمایش، همه زنان (جز ژولیت که بسیار ساده و به اصطلاح تازه در اول راه است) به همسران و معشوق هاشان خیانت کرده اند و کم و بیش در این «دورهمی زنانه» به عنوان نیش و کنایه به خیانت های یکدیگر اشاره می کنند و پته همدیگر را روی آب میریزند. و به قول یکی از زنان بازیگر در نمایش: «همه زنان دستمالشان را داده اند».

یک دورهمیِ اروتیک درباره زنان و مردان هوسباز و خیانت‌پیشه

در این دورهمی، همه زنان با یکدیگر چشم و هم چشمی و رقابت دارند و به همدیگر حسادت می کنند، همگی شان دروغ می گویند و دروغ می شنوند، همگی به مردهای شان خیانت کرده اند و مردهای شان نیز متقابلاً به چنین کاری پرداخته و می پردازند، همه این زنان در عین این که یکسره معطوف و متمرکز بر تمنیات جنسی خویشند از عشق و تعهد و پایبندی به یک مرد و ازدواج و خانواده سرخورده و بیزارند و به شاد باشی و دم غنیمتی و تجربه کردن های متنوع و متعدد فرا می خوانند (در این نمایش، ژولیتِ ساده لوح نیز که در ابتدا با این زنان مخالف است، سرانجام سرخورده می شود و به جمع آنان می پیوندد)، در این نمایش زنان و مردان گویی جانوروشانی اند که جوهر وجودشان به دریای بی پایان شهوات سیری ناپذیر جنسی وصل شده است و جز پرداختن به اندام و اطوار و توانایی ها و جذابیت های جسمانی یکدیگر فکر و ذکری دیگر ندارند.

حتی شکسپیر که در اواخر رنسانس و در مقاطع آغازینِ عالم مدرن می زیست، و در آن روزگار، در انگلیستان، هنوز فرهنگ تبرج و اسراف و شهوترانی و بی بند و باری در هیءتِ کنونی آن (و اینگونه افراطی و صریح و بی پروا و وقیحانه) رواج نیافته بود، اگر بر سر این نمایش ظاهر می شد و می دید که برخی زنان نامدار نمایش هایش، اینگونه در هیأت مرفهان بی درد مروج اروتیسم گردیده اند، حیرت زده و چه بسا خشمگین می شد.

نویسنده این سناریو، زنان برخی نمایش های شکسپیر را از هویت ادبی و تاریخی شان انتزاع کرده و آنها را در هیأت زنان بی بند و بار متعلق به طیف مرفهان بی درد لااُبالی بر سر صحنه آورده است تا پیام عیش و عشرت طلبی و خوش باشی و خانواده گریزی و ازدواج ستیزی و بی مسئولیتی و بی اخلاقی را به مخاطبان نمایش القاء نماید. شاید دلیل هراس شدید مسئولان نمایش از عکس و فیلم برداری و برخورد تند آنها با صاحبان موبایل هایی که حتی لحظه ای از این نمایش را می خواسته اند که ثبت کنند (و ضبط موبایل ها و دوربین های آنها به منظور پاک کردن فیلم ها) مربوط به آن است که می خواسته اند اسرار اطوار زنان بازیگرشان آنگاه که سر صحنه «ترفندهای زنانه» را نمایش می دادند، پنهان بماند.

در یک عبارت کوتاه می توان گفت درون مایه اصلی این نمایش، ترویج و تبلیغ بی بند و باری و بی اخلاقی و هوسرانی و ازدواج گریزی و ایجاد بدبینی میان دو جنس مردان و زنان (با هوس باز و خیانت پیشه نشان دادن آنها) در حال و هوای سکولاریستی مرفهان بی درد است. و آنچه که این نمایش، در کلام و اطوار و حرکات بازیگرانش به مخاطب ارائه می دهد، یکی از محورهای مطلوب جریان تهاجم فرهنگی است که دهه ها است بر ترویج آن متمرکز شده اند، زیرا می دانند که یکی از راه های مقابله با هویت دینی و فرهنگ اسلامی و روحیه آرمان خواهی و ایثارگری و جهاد و شهادتِ مردم ایران، ترویج و تبلیغ بی بند و باری و بی غیرتی و تبرج و رفاه زدگی و مصرف گرایی و مستفرق کردن مردمان در لذت مداری های پوچ نامشروع و پرمفسده است.

یک دورهمیِ اروتیک درباره زنان و مردان هوسباز و خیانت‌پیشه

و البته پرسش مهم این است که نقش و مسئولیت و کارکرد وزارت ارشاد در این میانه چیست و چرا با این جریان (و جریان های دیگر) مروج تهاجم فرهنگی مقابله نمی کند و چرا به آنها امکان فعالیت می دهد؟ آیا وزارت ارشاد باور دارد که ما در کوران و متنِ یک جنگ نرم تمام عیار قرار داریم؟ اگر باور دارد، جایگاه خود را در کدام جبهه این جنگ نرم تمام عیار می بیند؟ و البته در عمل در کدامین جبهه قرار گرفته است و به کدامین نیروها سرویس و امکانات می دهد؟ در این خصوص گفتنی های بسیاری هست که باید به آنها پرداخت. (انشاالله…)

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:44 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

برای دیدن تصاویر به ادامه بروید

به نقل از "ندای یک بسیجی":

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:40 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

من یه خانم 35 ساله هستم. به لطف امام زمانم حجاب برتر.........

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل زیر ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود.


-------------------------------------------------------------------------------

به نقل از "ندای یک بسیجی": من یه خانم 35 ساله هستم. به لطف امام زمانم حجاب برتر را دارم. اما تا 4 سال پیش اهل حجاب نبودم میتونم بگم به جای حجاب، آرایشم كامل بود البته این حرف رو واقعا با شرمندگی گفتم.

خدا منو ببخشه من بیش از اندازه وابسته به ماهواره بودم. اما از اونجایی كه خانواده بدی نداشتم به خیلی چیزها هم معتقد بودم .یه روز تو یه جمعی نشسته بودیم صحبت از شیطان پرستی شد تا اون موقع مثل آدمای ابله فكر میكردم هركی موهاشو سیخ میكنه و قیافه عجیب غریب داره بهش میگن شیطان پرست.

یه نفر یه برنامه درمورد شیطان پرستی و برنامه ریزی هاشون برای آخر الزمان دیده بود و داشت تعریف میكرد. یك نفر در اون بین, یكی تقریبا مثل خودم، یه جمله خیلی ساده در مورد امام زمان گفت. همون جمله ی ساده یك تلنگر خیلی جدی برای من شد در اون لحظه احساس كردم از داخل فرو ریختم تمام بدنم شروع به لرزیدن كرد.

جمع رو ترك كردم. هرچه می گذشت آن احساس ویژه در من بیشتر ریشه می دواند؛ اینكه اصلا حواسم هست كه امام زمان دارم، اینكه تا به حال برای امام زمانم كاری نكرده ام و باید كوتاهی هایم رو جبران كنم. وقتی رسیدم خونه اولین كاری كه كردم این بود كه ماهواره رو جمع كردم گذاشتم جلوی در. چرا باید رسانه ای كه می دانستم برنامه هایش با چه اهدافی ست را در خانه نگه دارم؟ چرا تا به حال خودم را به آن عادت داده بودم؟

اون شب تا صبح احساس میكردم دارم زیر نگاه امام زمان خرد میشم .از اونجایی كه اگر كسی هدایت بخواد خدا راهو نشونش میده چند روز بعد شوهرم یه دی وی دی آورد خونه و گفت: سخنرانی های یك استاد در همان مورده.  من با سخنان ایشون خودم رو پیدا كردم.

شاید براتون جالب باشه اون شبی كه رسیور ماهواره را گذاشتم دم در، همسرم كه فكر می كرد جوگیر شدم برداشتش و بردش توی اتاق. تا یك ماه هم همانجا بود بعد كه مطمئن شد از تصمیمم منصرف نمیشم، جمعش كرد و بردش بیرون. همسرم از اول هم خیلی راضی نبود كه وقتم رو پای فیلمای ماهواره بزارم برای همین وقتی از محكمی تصمیمم مطمئن شد خوشحال هم شد.

یكی از دوستانم نزدیك مغازه ی همسرم مغازه داره حدود یك هفته بعدش رفتم پیشش چادر لبنانیشو سر كردم رفتم مغازه ی همسرم. ایشون وقتی منو دید حیرت زده شد و استقبال كرد از اونجایی كه خدا خواست دوستم گفت مادرم مشهده میخوای بگم برات چادر بگیره؟ همسرم هم گفت بگیر... من چادری شدم به همین سادگی و الان چهار سال هست كه چادری هستم.

آنقدر این اتفاقات یك دفعه ای رخ داد كه اطرافیانم تو شوك قرار گرفتن، خیلی هم پیش اومد كه موآخذه بشم؛ قیافت بی روحه! مثل مرده شدی !چادر بهت نمیاد و... اما وقتی دلیل كاری خوشنودی امام زمان باشه هیچ ملامت و تحقیری موثر نیست.

 الان تلاش میكنم دروغ نگم ، غیبت نكنم و خیلی از كارهایی كه شایسته یك زن مسلمان نیست را انجام ندهم ما ها كه محبان امام زمان هستیم باید با رفتار شایسته ایشان را یاری كنیم و متوجه باشیم خطاهای ما غربت ایشان را سخت تر و طولانی تر می كنه.

از هر كسی كه حرفای منو میخونه خواهش میكنم برام دعا كنید نماز و روزه هایی كه متاسفانه قبلا ازم فوت شده رو به بهترین شكل قضا و جبران كنم، شاید نفس حقی باشه.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:36 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

عمر سعد چرخید سمت شمر و گفت: «رو كر....

به نقل از "ندای یک بسیجی": عمر سعد چرخید سمت شمر و گفت: «رو كردن جنس بدلی در برابر جنس اصل همیشه جواب داده، باز هم جواب می‌دهد. با مرجع تقلبی و گریه تقلبی و مداح تقلبی باید به جنگ گریه بر حسین رفت وگرنه اشكهای این مردم سیل می‌شه و ما را با خود می‌برد. هر وقت چیزی گل كرد باید تقلبی‌اش را بریزی توی بازار. مگه نمی‌بینی همین داداشای ما چطور آبروی جهاد رو با سر بریدن‌ها و جگر خوردن‌هاشون تو دنیا بردن؟! هیچ وقت نمیشه مقاومت، مبارزه، ایستادگی و از اینجور چیزها رو از دل مردم بیرون كرد، هرچقدر هم كه خفه كنی یه جا میزنه بیرون، باید منحرفشون كرد... با جنس تقلبی...»

هر روز عاشورا و هر جا كربلاست. داستان كوتاه زیر نگاهی به این حقیقت دارد و با وام گرفتن از آن موقعیت كوچكی خلق كرده است و البته كه آن حقیقت، ابعاد و مصادیقی بزرگتر از این حرفها دارد. این داستان چند سال پیش نوشته شده بود و حالا برای انتشار بازنویسی شده است.


كربلا؛ 1375 سال بعد...

 

-امشب را فرصت خواسته اند.

- حتما برای عبادت!

- آری… ولی من كه می گویم ترسیده اند امیر. می خواهند در تاریكی فرار كنند. نگهبان‌ها را زیاد كنم؟

- احمق! كسی كه خون علی در رگهایش است نمی ترسد. این را فراموش نكن.

عمر سعد این جمله را گفت و از جا بلند شد.

- پیروزی با ماست، چه امروز چه فردا.

در چهره و صدایش تردیدی پیدا بود كه البته از چشم و گوش سرباز دور ماند. سرباز سر تكان داد.

- مثل هر سال اجازه می دهیم... بگو عبادت كنند.

عمرسعد بیرون رفتن سرباز را نگاه كرد. سرباز كه از در خیمه خارج شد، عمرسعد رفت و روی كاناپه ی روبروی تلویزیون نشست. كانال ها را بالا و پایین كرد. چیزی پیدا نكرد. پرده خیمه كنار رفت:

- سلام بر امیر ری.

هزار و سیصد و هفتاد و پنج سال پیش قرار بود امیر ری شویم. امروز به غلامی ری هم راضی هستیم. نمی‌دهند كه!... بی خیال. بیا بنشین. برای این حرف ها دیر شده است. با تو كار دیگری دارم.

 شمر رفت و روی كاناپه نشست. عمرسعد رفت سمت یخچال و شیشه نوشابه را بیرون آورد و به شمر نشان داد:

- فانتا یا پپسی؟

-هیچ كدام ... كوكاكولا!

عمر سعد با خنده گفت: این كه صهیونیستی است!

- نه كه آن دو تا فلسطینی هستند.

هر دو خندیدند.

عمر سعد درِ یخچال را بست. یك لیوان كوكاكولا ریخت و داد دست شمر، رفت سمت میز كامپیوتر و در حالی كه كیف سی دی را باز می كرد، به شمر گفت: حال مداحی گوش كردن داری؟

شمر یك قلوپ از نوشابه را خورد و گفت: همین مونده من و تو مداحی گوش بدیم!

عمرسعد بی‌توجه به بی‌رغبتی شمر سی‌دی را درون درایو گذاشت و اسپیكر را روشن كرد. چند لحظه بعد صدای گنگ حسین حسینِ كسی از اسپیكر پخش شد. شمر بقیه نوشابه را سر كشید و پرسید: این دیگر كیست؟

- تازه وارد است. امسال عَلَمَش كردیم. به بچه ها گفتم روش كار كنند.

- به جایی كه وصل نیست؟

- نه... نه استادی نه چیزی. خودش احساس كرده به درد مداحی می خورد.

عمرسعد نیشخند زد و ادامه داد: اتفاقا ما هم همین احساس را داریم.

شمر گفت: «باید بادش كنیم...» و كمی مكث كرد و پرسید: راستی، با رهبرشان چگونه است؟

- كسی كه من انتخابش كنم چگونه خواهد بود؟ تا وقتی حرفی بر خلاف میل او نزند مطیعش است اما بعد… (عمرسعد دستش را زیر گردنش برد و مثلا گردنش را برید) پِخ پِخ.

شمر بلند شد و یك لیوان دیگر نوشابه ریخت و برگشت. قبل از اینكه بنشیند شروع كرد به تكان دادن سرش به چپ و راست و همینكه نشست نفسش را با صدای پوفی بیرون داد و بعد گفت: از كارهای تو سر در نمیارم عمر! بجای اینكه بزنی از بیخ و بن این مجالس رو داغون كنی، مداح علم می‌كنی!

عمر سعد برگشت نگاه عاقل اندر سفیهی به شمر انداخت.

-جان به جانت كنن احمقی!

شمر جا خورد! عمر سعد ادامه داد: ابلهی! 1400 سال كه هیچ، 1400 قرن هم بگذرد همان كله‌خر ظهر عاشورا هستی كه هستی! همان موقع هم با همین حماقتت بدبختمون كردی. حسین قبول كرده بود نه به كوفه بیاید و نه به مدینه برگردد. گفته بود می‌رم یه سمت دیگه. گفتم بزار یزید رو راضی كنم و قضیه رو فیصله بدیم. سعایت كردی و نذاشتی، بس كه خری! این هم عاقبتش؛ دنیا و آخرتمون شد چاه ویل! حالا هم میگی كه...

شمر دیگر تاب نیاورد. برای اینكه از كنج دربیاید پرید وسط حرف عمر و گفت: تو هم كه منتظری تا فرصت گیر بیاری و نبش قبر كنی عمر! بس كن دیگه! هر كی ندونه فكر میكنه تو رو به زور آوردن كربلا و امیر سپاهت كردن... اگر قرار باشه كسی افسوس بخوره و به باعث و بانی ماجرای كربلا لعنت كنه، منم كه تو صفین سرباز علی بودم و شمشیر خوردم و جانباز هم شدم!

عمر سعد پقی زد زیر خنده:

-جانبازِ علی!

شمر ریز خندید و گفت: كوفت! جاش هست... دلاوری‌ها كردم تو سپاه علی... حالام رو نبین كه هر بچه شیعه‌ای مثل آب خوردن لعنتم میكنه، واسه خودم شیعه‌ای بودم برای علی!

عمر سعد بلندتر خندید: بیچاره علی... حق دارند شیعه‌ها بهش بگویند اول مظلوم وقتی جانباز جان بر كفش چون تویی بوده‌ای، چقدر تنها بوده علی!

صدای خنده شمر هم بالاتر رفت: زهرمار!

فضا عوض شد.

عمر سعد كه آرام شد و خنده‌اش خشكید، چرخید سمت شمر. سر راه اسپیكر را خاموش كرد و گفت: «رو كردن جنس بدلی در برابر جنس اصل همیشه جواب داده، باز هم جواب می‌دهد. با مرجع تقلبی و گریه تقلبی و مداح تقلبی باید به جنگ گریه بر حسین رفت وگرنه اشكهای این مردم سیل می‌شه و ما را با خود می‌برد. این را بفهم پسر ذی‌الجوشن! انقدر مثل گاو رم كرده فقط دنبال شاخ زدن نباش... هر وقت چیزی گل كرد باید تقلبی‌اش را بریزی توی بازار. مگه نمی‌بینی همین داداشای ما چطور آبروی جهاد رو با سر بریدن‌ها و جگر خوردن‌هاشون تو دنیا بردن؟! هیچ وقت نمیشه مقاومت، مبارزه، ایستادگی و از اینجور چیزها رو از دل مردم بیرون كرد، هرچقدر هم كه خفه كنی یه جا میزنه بیرون، باید منحرفشون كرد... با جنس تقلبی...»

شمر گفت «بس كن تو رو خدا عمر... از منبر بیا پایین كه امشب حوصله موعظه شنیدن ندارم.» بعد هم روزنامه را از لای شال كمرش در آورد و گذاشت جلوی عمرسعد:

- ببین چه می كنند رفقای ما.

عمرسعد روزنامه را برداشت و شروع كرد به خواندن. زیر لب با صدای وز وز چند تیتر را خواند و بعد  روزنامه را بوسید و انداخت بالا!

شمر حالت متفكرانه به خودش گرفت و گفت: من مانده ام بعضی ها كه ما را ندیده این جور به ما ایمان آورده اند اگر سال شصت و یك در كربلا بودند چه می كردند؟

- حیف شد. ای كاش هزار و سیصد و هفتاد و پنج سال پیش می رسیدند كربلا.

عمر سعد خندید و گفت: احتمالا اگر آن ها بودند ما باید می رفتیم تو سپاه حسین.

- آره، آن وقت تو می‌شدی شهید عمر ابن سعد!

-حتما مثل تو كه شدی جانباز شمر بن ذی‌الجوشن!

شمر بور شد! عمرسعد چنان خندید كه اشكش جاری شد و به سرفه افتاد. شمر در حالی كه میزد پشت عمرسعد، با دلخوری پرسید: من را كه برای این حرف ها صدا نكردی؟

- نه... راستش باز هم زنگ زده بود.

- چه كار داشت؟

- گریه می كرد بیچاره. می گفت كابوس می بیند. می بیند یكی می آید و او را از قبر می كشد بیرون. می بنددش به درخت خشك. درخت سبز می شود. بعد هم می پرسد مادر ما چه گناهی داشت كه

- بقیه اش را می دانم. همین؟

- ترسیده بود. می خواست بداند امسال سپاه حسین چند نفر شده اند.

 شمر با انگشت سبابه گوشش را تمیز كرد و به زیر كاناپه مالید.

- راستش… حدود سیصد نفر.

- حدودش را ول كن. دقیقش چقدر است؟

- خودت كه می دانی، دقیقش ظهر عاشورا مشخص می شود.

- سیصد و سیزده نفر كه نشده اند؟

- نه بابا! اینقدر ها هم نیستند.

عمر سعد نفس عمیقی كشید و دست و پایش را از دو طرف كش و قوس داد و گفت: پس امسال هم سال ماست. بعد انگار كه چیزی یادش آمده باشد، نیم خیز شد:

 - راستی، حر را شمرده ای؟

شمر زد روی پیشانی‌اش و گفت: وای. باز هم یادم رفت.

- او را هم بشمار. فیلم هر سالش است لامصب. همیشه آخرش می رود آن طرف.

شمر مثل اینكه جواب را از قبل آماده كرده باشد سرخوشانه گفت: این به ضحاك ابن عبدالله در. او هم عصر عاشورا حسین را تنها می گذارد.

شمر توی كاناپه فرو رفت. دستش را پشت سرش قلاب كرد و آه كشید:

- ولی دیگر فكر كنم آخر های كار ما باشد. فقط چند نفر مانده

عمر سعد چشمش را از تلویزیون گرفت و زل زد به شمر:

- به كسی نگو، ولی من هم همین طور فكر می كنم.

- اگر این چند نفر هم بیایند كارمان تمام است. بیچاره می شویم. كاری می كنند كه راضی می شویم به مختار پناه ببریم. دمار از روزگارمان در می آورند.

-تمام نمی‌شوند بد مصب ها. نسل به نسل زیاد می‌شوند... تا می‌آییم دلمان را خوش كنیم كه نسلی پیر شده‌اند و دارند میمیرند، نسل بعدی می‌آید كه از آنها با ما دشمن‌تر است...

شمر گفت: باید فكری به حال نسل بعد كنیم...

عمر سعد سرش را به نشانه تایید تكان داد و موبایلش را از جیب عبای چرمش برداشت و شروع كرد به شماره گیری.

- موبایل جدید مبارك باشه.

- قربانت، گفتم موتورولا بخرم بهتره. از این جیب به اون جیبه دیگه!

عمر سعد گوشی را چسباند به گوشش و گفت: زود بیا اینجا.

شمر مشغول تماشای یكی از سریال های مناسبتی محرم بود و عمر سعد متفكرانه دور خیمه قدم می زد.

- سلام بر امیران لشكر.

- سلام بر مشكل گشای لشكر من.

شمر خودش را روی كاناپه جمع و جور كرد و با زدن كف دستش به كاناپه از حرمله خواست كه كنارش بنشیند.

حرمله چشمی گفت و كنار شمر جاگیر شد. عمر سعد رو كرد به حرمله و پرسید: آماده ای یا نه؟

حرمله دستانش را روی سینه گذاشت و نیم خیز شد:

- برای اطاعت اوامر شما همیشه آماده‌ام.

- ای پدر سوخته.

حرمله به شمر نگاه كرد و چشمك زد و بعد خیلی جدی رو به عمر سعد گفت:

- كدام پدرم را می گویید؟

شمر خندید. عمرسعد قهقهه زد. حرمله لبخند زد.

- من هر وقت با بچه‌ها مشكل پیدا می‌كنم می‌فهمم كه باید دست به دامان تو بشم... فردا تیر چند شعبه می اندازی صغیر كُش؟

- با اجازه حضرت امیر، من فردا تیر نمی اندازم!!

- عمرسعد خشكش زد. انگار آب سرد ریخته باشند رویش. برگشت و با چشم های بیرون زده از حدقه و پیشانی چروك افتاده خیره شد به حرمله:

- چه گفتی؟

 حرمله بلند شد و رفت روبروی عمرسعد. دست او را گرفت و بوسید. چرخید و رفت به سمت كیف سامسونتش كه دم در روی زمین گذاشته بود.

- از تیر بهترش را می اندازم. شما انگار كنید هزار شعبه. زهر آلود. هدیه شیطان.

تا عمر سعد پرسش گرانه به شمر نگاه كند و شمر شانه بالا بیاندازد، حرمله كیف را برداشته بود و داشت رمزش را تغییر می داد.

«666 خودروی زانتیا، جایزه نیت خداپسندانه شما، ویژه قرعه كشی حساب های قرض الحسنه بانك...»

حرمله به تلویزیون نگاه كرد. سرش را رو به آسمان گرفت: خدا این نادانها را از ما نگیرد!

حرمله این را گفت و رمز كیفش را گذاشت روی 666 !

عمرسعد كه حوصله اش سر رفته بود با كلافگی گفت: جانت بالا بیاید، بگو چه نقشه ای داری مارمولك حرامزاده؟

حرمله سی دی را از كیفش در آورد و با كامپیوتر اجرایش كرد. عمرسعد و شمر هم پشت مانیتور رفتند و زل زدند به آن. حرمله از پشت مانیتور آمد این طرف و شروع كرد به قدم زدن:

- كافیست هر كدام از این بچه شیعه ها یك بار از این فیلم ها ببیند. دیگر سر نماز هم صحنه هایش جلوی چشمش خواهد بود. آن وقت من هم به آن نمازش اقتدا می كنم. خدا به شیطان عمر بدهد برای این تیر زهرآلودش.

عمرسعد آمد و پیشانی حرمله را بوسید و با ناز خواند: تو عزیز دلمی. تو عزیز دلمی.

حرمله ادامه داد: گفتم تِرَك هایش را كوچك كنند تا در موبایلها هم بتوان ریخت و تماشا كرد.

شمر هنوز داشت تماشا میكرد.

-حیا كن شمر. بس است دیگر، بلند شو. خجالت بكش مرد گنده.

عمرسعد این را گفت و با خنده رفت و در یخچال را باز كرد و از حرمله پرسید: فانتا، پپسی یا كوكاكولا؟

حرمله سرش را بالا آورد و باچشمانی سرخ گفت: هیچ كدام ... خون!

 

نویسنده: محمدرضا شهبازی


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:25 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

مستند تهاجم شیطانی، شامل...........

به نقل از "ندای یک بسیجی": مستند تهاجم شیطانی، شامل سخنرانی های مقام معظم رهبری و جمعی صاحبنظران از جمله دکتر حسن عباسی و دکتر شاه حسینی درباره تهاجم فرهنگی دشمن می­باشد. این مستند تهاجم فرهنگی دشمن در ضمینه ها مختلف از جمله فرهنگ، نظریه پردازی، فرقه سازی، شیطان پرستی، سیاه نمایی فرهنگ و هویت  اسلامی، شبکه های ماهواره ای و تخریب بنیان خانواده، ادبیات مکتوب، سینما، بازی های رایانه ای، اسباب بازی و … مورد بررسی قرار می­گیرد.

مستند تهاجم شیطانی با سخنان مقام معظم رهبری در مورد تهاجم فرهنگی و باور غلط برخی اشخاص از نگرانی ایشان نسبت به تهاجم فرهگی نقطه آغازین را رقم می زند. ایشان در جلسات متوالی اعلام می کردند که هدف بنده از تهاجم فرهنگی، ورود به اذهان عمومی و باور این  موضوع در تفکرات مردم که شما نمی توانید! و فقط باید دنباله رو غرب باشید! سپس مستند به جلسات کنفرانس ضد ایرانی FDD می پردازد. که چطور دشمنان ایران از تفکرات و هوش و ذکاوت و همچنین مذهبی بودن ایرانی ها گزارش تهیه نموده اند و به طور قطع اعلام می کنند که به طور مداوم ایران را رصد می کنند. خلاصه ای از جلسه با این عنوان شروع می شود: “شما می توانید روند  را ببینید، ۲۰ سال قبل ایرانی ها هیچ توانمندی نداشتند. آنها از لیبی موشک خریدند تا به سمت عراق شلیک کنند، اما امروز ماهواره های خودشان  را به فضا پرتاب می کنند…“

مستند تهاجم شیطانی حاوی بخش هایی از سخنان و مصاحبه جوزف نای، نظریه پرداز قدرت نرم (Soft Power) در مورد استفاده از قدرت نرم در براندازی جمهوری اسلامی، اعترافات سر شبکه و مدیران دستگیر شده ترویج فساد اخلاقی در فضای مجازی، کلیف می، رئیس بنیاد دفاع از دموکراسی، در مورد فرقه سازی و اختلافات مذهبی میان سیعه و سنی، اوزی لوبرانی، آخرین سفیر رژیم صهیونیستی در ایران، گزارش بی بی سی فارسی از فیلم ایرانیوم و همچنین صحبتهای دکتر حسن عباسی، دکتر فواد ایزدی، دکتر مجید شاه حسینی، شهریار بحرانی، در برنامه راز می باشد.

دشمنان نظام جمهوری اسلامی اعم از آمریکا، اسرائیل و بعضی از کشورهای اروپایی و گروه های ضد انقلاب داخلی و خارجی خط مشی نرمی را برای فروپاشی نظام برخاسته از آرای ملت در پیش گرفتنند. مستندی که بیش از هرچیز باید مورد توجه خانواده ها و قشر های نوجوان و جوان قرار بگیرد تا سیاست های ظلم ستیزانه ۲۰ ساله فرهنگی دشمنان با نظام جمهوری اسلامی را بیشتر درک نمایند.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:24 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

محمد جعفر اسدی به تاریخ 3 دی 1336 در روستای نورآباد ممسنی......

به نقل از "ندای یک بسیجی": محمد جعفر اسدی به تاریخ 3 دی 1336 در روستای نورآباد ممسنی استان فارس متولد شد. اسدی در آغاز جنگ مسئولیت محور آبادان را عهده دار شده و در اغلب عملیات‌ها نیز حضور داشته است.

وی در طول سال‌های خدمتش مسئولیت‌های فراوانی از جمله فرماندهی تیپ مستقل 33 المهدی، فرمانده لشکر 19 فجر، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشته و اکنون سمت معاون بازرسی قرارگاه خاتم الانبیاء را عهده دار است.

آنچه پیش روی شماست گوشه ای است از خاطرات سردار اسدی از روزهای حضورش در جنگ تحمیلی که اینگونه روایت می‌کند:

فرزندان روح‌الله از سمت راست (سردار قاسم سلیمانی، شهید علی هاشمی، سردار محمدجعفر اسدی و سردار مرتضی قربانی)


                                                                                    ***

پایگاه منتظران شهادت، رابط محوررها با دولت و مردم بود. برای همین خط دوم فرماندهان محور محسوب می‌شد. ریز و درشت اتفاقات را با گلف در میان می‌گذاشتیم و هماهنگ می‌کردیم. از این حیث، به نظرم گلف، نقش مهمی در فرهنگ‌سازی جبهه برای روزهای آینده جنگ هم داشت. رفتار فرماندهان گلف روی محورها تاثیر مستقیم می‌گذاشت و می‌شد فرهنگ حاکم بر جبهه.

یادم هست دو سه هفته‌ای بعد از استقرارمان در فارسیات، روزی به آنجا رفتم که به حاج داود کریمی(فرمانده سپاه منطقه ده در جنگ تحمیلی)  آخرین گزارش‌های منطقه را بدهم و با او برای حرکت بعدی هماهنگ کنم. هرجا را می‌گشتم، می‌گفتند نیست. توی هر اتاق که می‌رفتم، می‌گفتند که الان اینجا بوده. نمی‌دانیم باید همین دور و بر باشد. از گشت در این اتاق و آن اتاق خسته شدم. گفتم: تجدید وضویی می‌کنم و می‌روم توی اتاقش تا پیدایش شود.

سرویس بهداشتی گوشه ساختمان بود. داخل که شدم، دیدم حاج داود آستین‌ها را بالا زده، آفتابه‌ای و چوب بلندی دست گرفته و از این دستشویی می‌رود به آن دستشویی. سلام کردم و گفتم: «حاجی کجایی؟ ما نیم ساعته دنبالت می‌گردیم.» خندید. آفتابه را زمین گذاشت، با آستین پیراهنش، عرق پیشانی را گرفت و گفت: «امور مسلمین گیر کرده بود. کسی نبود بازش کنه. خودم باید می‌اومدم!»


خواستم آفتابه و چوب را از او بگیرم که گفت: «تمومه دیگه. شما برو توی اون اولی. سالمه، تا به اموراتت برسی. کار من هم تموم شده!»

همین حاج داود، اول جلسات به فرماندهان محورها می‌گفت مواظب باشید که پیژامه تقوا بپوشید که اگر روزی لُنگ مسئولیت را برداشتند، رسوایی به بار نیاورد. در واقع می‌گفت مثل ارتشی‌های زمان شاه نباشید که وقتی درجه را از آنها می‌گرفتند یا بازنشسته می‌شدند، هیچ‌کس نگاهشان هم نمی‌کرد. می‌گفت خودتان شخصیت داشته باشید، نه اینکه عناوین و مسئولیت‌ها به شما اعتبار بدهند.

دیدن این چیزها در گلف، به مسئولان محورها روحیه می‌داد و فرهنگ فرماندهی را شکل می‌دهد. همان وقت‌ها رحیم صفوی از محور دارخوین برگشته بود و در گلف، مسئولیت گرفته بود. یک روز دیدم جلوی حمّامی که گوشه دیگر حیاط درست کرده‌اند و محل رفت و آمد ماشین‌هاست، لباس‌هایش را انداخته توی تشت پلاستیکی و دارد چنگ می‌زند. ترمز کردم و گفتم: «خدا قوت آقا رحیم. کمک کنم؟»

- نه قربونت برادر. کی بهتر از خودم واسه شستن لباس‌های خودم؟!


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:22 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

وقتی تو شهر یه خبری می شه ، از انقلاب........

به نقل از "ندای یک بسیجی": وقتی تو شهر یه خبری می شه ، از انقلاب تا حالا،
همه کنار می روند و می گن :
باید بسیج وارد عمل بشه.

جنگ شد، بسیجی
زلزله آمد، بسیجی
شورش شد، بسیجی،
نا امنی شد، بسیجی
اما نزدیک ماه محرمی ، شهرمان به جای کربلا بوی کوفه می دهد
بوی کوفه...
بسیجی که به خاطر ناموس این مردم روی مین رفت، حالا بهش انگ اسیدپاشی به صورت ناموس مردم رو میزنن !!! عجب نامرد است این فضای مجازی!
بزدلان زیر ابرو برداشته ، به شجره طیبه بسیج توهین می کنند
و در کمال بی غیرتی ناموس ناموس میکنند

یاصاحب الزمان
حکایت ، حکایت زمانی است که به جد تان حسن بن علی مذل المومنین می گفتند.
غریب اند بسیجی ها
یا بیا
یا ما را به آرزویمان شهادت برسان
تا مثل شهدای هشت سال دفاع مقدس به جسم و قبر و یادمان هم توهین کنند. والسلام
درددل یک بسیجی


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:17 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
http://rozup.ir/up/313135/1393/8/11/11(2).jpg
از همان اول چادری بوده ام. یعنی از سال های آخر.....

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل زیر ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود.


-------------------------------------------------------------------------------

به نقل از "ندای یک بسیجی": از همان اول چادری بوده ام. یعنی از سال های آخر دبستان تا به حال. خانواده ام مذهبی بودند و البته آن موقع تمام فامیل و در و همسایه مان چنین بودند.

یادم هست که من و خواهرم تا قبل از اینکه برایمان چادر مشکی تهیه کنند تا مدتها با چادر نماز بیرون می رفتیم. چادر نماز را هم یادم است که حداقل از سال اول دبستان داشتم و چونکه چادر سر کردن بلد نبودم مادرم در محل چانه ی چادرم دو نوار پارچه ای دوخته بود که باید زیر چانه ام گره می خورد، و من همیشه به خاطر آنها و به خاطر اینکه چادرم مثل مال بقیه نبود خجالت می کشیدم و دوست داشتم چادرم مثل مال خواهرم کش داشته باشد که البته طرز استفاده از آن را هم بلد نبودم! اما این مسائل باعث نمی شد آن چادر را سرم نکنم.

هنوز طرح اولین چادر نمازم را به خاطر دارم، گل های ریز آبی با وسط های سبز و نقطه های نارنجی در اطراف آنها! آن هم بچه گانه ترین طرحی بود که خودم احساس می کردم به عمرم دیده ام و آن را هم دوست نداشتم. حالا که فکرش را می کنم می بینم از همان اول همیشه چیزهای خواهرم را بیشتر دوست داشته ام!!!

 خدا را شکر می کنم که مادرم از همان اول که بستن چادر و روسری را به ما یاد می داد به ما فهماند که این ها برای حفظ حجاب است، و ما الان هم برای بستن روسری بدون رعایت حجاب کامل هیچ معنایی قائل نیستیم.

نکته ی جالبی که در زندگی ما وجود دارد چادری شدن ما نیست، بلکه چادری نشدن دخترخاله ی ماست! دخترخاله ی ما مثل خواهر سوم ما بود. نمی توانم بگویم چقدر با هم صمیمی بودیم...با هم مسجد می رفتیم، با هم بازی می کردیم، با هم شعر می گفتیم، با هم داستان می ساختیم، با هم درد دل می کردیم، از تمام رازهای همدیگر آگاه بودیم، نصف اوقات او خانه ی ما بود و نصفه ی دیگر اوقات ما خانه ی آنها! و در آن عالم بچگی چقدر زیبا بود، هرگز غیبت کسی را نمی کردیم!!! هر سه مان چادری بودیم و خدایا... چه شد که او از ما جدا شد؟ نمی دانم چه شد که او تند خو شد ، نماز را ترک کرد و چادرش را هم..

مادرم بزرگترین اختلاف تربیتی ما را در یک چیز می بیند... و آن اینکه خودش هرگز لباس های نامناسب به ما نپوشانده، و حیای فطری ما را از همان کودکی سالم باقی گذاشته، در حالیکه خاله ام هر لباسی تن دخترش کرده، و او الان با معضلی به نام کمبود حیا روبروست...

.من و خواهرم از همان موقع که از ما جدا می شد تلاش کردیم برگردد. دائم او را امر به معروف و نهی از منکر می کردیم ولی شاید... فقط شاید راهش را بلد نبودیم . الان بعد از چند سال دوباره با هم رابطه داریم ولی رابطه مان خیلی سطحی است. با هم به گفتگو و خنده و شوخی و حتی بحث های مذهبی و فلسفی هم مینشینیم ولی اورا مجبور به قبول چیزی نمی کنیم . به این نتیجه رسیده ایم که فعلا برای جذب او بهترین کاری که می توانیم بکنیم حفظ صرف دوستی است
بگذریم. ما قبل از اینکه چادر مشکی داشته باشیم چادر سرکرده ایم. البته الان که فکرش را می کنم در شهر ما کاملا رایج بود- و هنوز هم هست- که دختر بچه ها تا قبل از یک سنی چادر مشکی نداشته باشند و با چادر نماز بیایند بیرون. اولین بار که چادر مشکی سر کردم را خوب یادم... منتظرید چه بگویم؟ خوب نیست! فقط می دانم به من حس خانم بودن و باوقار شدن داد. راستش را بخواهید هنوز هم آن حس تغییر نکرده.

چادر را دوست داشتم ولی ضرورت خاصی برای برتری آن بر سایر حجاب های کامل حس نمی کردم، تا این که رفتم به دانشگاهی در غیر شهر خودمان. جاییکه دخترهایی چادری آمدند و چادر را زمین گذاشتند، آنجا تازه به ضرورت چادر پی بردم. می خواهم وقتی که با مردی صحبت می کنم دلم قرص باشد که نگاهش از صورتم جلوتر نخواهد رفت.

هیچ کس نباید فراموش کند که من پیش از آنکه یک زن باشم، یک انسانم.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:16 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |

در یک نظرسنجی از مخاطبان خواسته شده نگرانی‌شان نسبت به.....

به نقل از "ندای یک بسیجی": در یک نظرسنجی از مخاطبان خواسته شده نگرانی‌شان نسبت به دسترسی سازمان‌های مختلف به اطلاعات شخصی آنلاین خود را با ارقام بین صفر (عدم نگرانی) تا 10 (نگرانی شدید) اعلام کنند. جالب آن که نمره‌ای که کاربران به نگرانی از گوگل دادند (7.39) از نمره‌ای که به سازمان امنیت ملی آمریکا (NSA) داده‌اند (7.06) بالاتر است.

 
یک نظرسنجی نشان می‌دهد مردم آمریکا گوگل را از لحاظ جمع‌آوری اطلاعات شخصی آنها خطرناک‌تر از سازمان امنیت ملی این کشور می‌دانند.

این پژوهش توسط یک شرکت بررسی رفتار مصرف‌کنندگان به نام Survata انجام شده است.

Survata از کاربران اینترنت پرسیده نسبت به دسترسی و جمع‌آوری اطلاعات شخصی آنلاین خود توسط گروه‌ها و سازمان‌های مختلف، چقدر نگران هستند.

نتیجه این نظرسنجی که از 2500 کاربر اینترنت انجام شده نشان می‌دهد بیشترین نگرانی کاربران آمریکایی درباره در معرض خطر بودن حریم شخصی آنلاین آنها نسبت به گوگل است تا سازمان‌های جاسوسی.

در این نظرسنجی از مخاطبان خواسته شده نگرانی‌شان نسبت به دسترسی سازمان‌های مختلف به اطلاعات شخصی آنلاین خود را با ارقام بین صفر (عدم نگرانی) تا 10 (نگرانی شدید) اعلام کنند. جالب آن که نمره‌ای که کاربران به نگرانی از گوگل دادند (7.39) از نمره‌ای که به سازمان امنیت ملی آمریکا (NSA) داده‌اند (7.06) بالاتر است و نشان‌دهنده آن است که آمریکایی‌ها نسبت به گوگل بیش از سازمان جاسوسی انگشت‌نمایی همچون NSA احساس خطر می‌کنند.

Survata در تحلیل این نتایج غیرمنتظره، اعلام کرده است: احتمالا مردم آمریکا به این دلیل سازمان امنیت ملی را کم‌خطرتر از گوگل می‌دانند که تصور می‌کنند این سازمان فقط اقدام به تجسس در اطلاعات آنلاین افراد مجرم می‌کند، نه همه مردم؛ اما گوگل اطلاعات شخصی همه کاربران اینترنت را برای مقاصدی چون کارهای تبلیغاتی شرکت‌ها یا بهبود محصولات شرکت‌ها مبتنی بر واکنش و علایق کاربران، جمع‌آوری می‌کند.

نتایج این نظرسنجی، مکمل افشاگری‌هایی است که در ماه‌های اخیر توسط افرادی چون اسنودن و آسانژ انجام گرفته است.

اسنودن که چند ماه است با افشاگری‌هایش علیه اقدامات جاسوسی سازمان امنیت ملی آمریکا توجهات جهانی را به این سازمان جلب کرده، چند هفته پیش سایت‌هایی همانند گوگل و فیس بوک را به علت دسترسی آزاد به اطلاعات شخصی کاربران، دشمن حریم شخصی مردم قلمداد کرده بود.

آسانژ هم که موسس سایت افشاگر ویکی لیکس است چند ماه پیش گوگل را در حد سازمان امنیت ملی آمریکا خوانده و گفته بود گوگل با جمع‌آوری و فروش اطلاعات شخصی کاربران، کاسبی می‌کند.

به گفته آسانژ، 80 درصد درآمد گوگل از طریق جمع‌آوری اطلاعات شخصی کاربران، فهرست‌بندی و دسته‌بندی آن، پیش‌بینی رفتار و علایق کاربران بر اساس اطلاعات جمع‌آوری‌شده فوق و سپس فروش این اطلاعات به شرکت‌های تبلیغاتی به دست می‌آید.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 2:15 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - دعای فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
 
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیری شد، و تویی یاور و شکوه بسوی تو است و اعتماد و تکیه ما چه در سختی و چه در آسانی بر تو است، خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانی که پیرویشان را بر ما واجب کردی و بدین سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندی، به حق ایشان به ما گشایشی ده فوری و نزدیک مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر؛ ای محمد ای علی ای علی ای محمد مرا کفایت کنید که شمایید کفایت کننده ام و مرا یاری کنید که شمایید یاور من، ای سرور ما ای صاحب الزمان فریاد فریاد فریاد، دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا، همین ساعت همین ساعت هم اکنون، زود زود زود؛ ای خدا ای مهربانترین مهربانان به حق محمد و آل پاکیزه اش.
منابع:
وسائل الشیعه، جلد ۸، صفحه ۱۸۵
بحار الانوار جلد ۵۳، صفحه ۲۷۶ (به نقل از کنوز النجاح)
مصباح شیخ کفعمی، صفحه ۱۷۷
در مفاتیح آمده: کفعمی در بلد الامین فرموده این دعاء حضرت صاحب الامر علیه السلام
است که تعلیم فرمود آنرا به شخصی که محبوس بود، پس خلاص شد .

برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:52 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران -  90 دلیل برای لزوم خواندن دعای فرج
 
 
 
با مراجعه به آیات و روایات؛ براحتی میتوان دریافت که با خواندن دعای فرج و سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حدود ۹۰ فایده به ما می رسد sajedeh.com/new.aspx
 

برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:51 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران -  امام زمان(عج) در مورد نماز صبح و نماز مغرب چه سفارش کرده است؟
 
 
فردای آن روز، اول وقت به خدمت محمّد بن عثمان رفتم، دیدم جوانی خوش سیما و خوشبو همراه اوست و به من اشاره کرد که این است آن کس ‍ که در طلبش هستی..........
bojna.ir/new.aspx?id

برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:49 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:45 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - طراحی من / پوستر شهید باکری ...
 
 
افسران - طراحی من / پوستر شهید همت ...
 
 
 
شهیدان زنده اند الله اکبر

برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:41 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - ردّ بهشت

رد کربلا مانده
روی پلاک
رد پلاک
روی سینه
رد سینه
روی استخوان...
پ.ن: رد یک عکس مانده,روی اشک های دخترک,از پدر...فقط.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:10 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:9 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - یادمان نمیرود ... مدیونیم

نوحه درد دل زینب را خیلی دوست داشت

نیت کرده بود اگر خدا به او دختر دادزینب و اگر پسر داد علی بگذارد

خدا هم اجابتش کرد و علی را به او هدیه کرد

(شهید غلامحسن میرزایی)


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 10:8 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
ای سی یو کنار تخت پدر بزرگش مرد پیری بود ... نزدیک ساعت 8 و نیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شد .. نه خیلی بدتر داشت جون میداد مشخص بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت پیرمرد چشمهایش را یکی در میون باز میکرد شهادتین را برایش ارام خواند پیرمرد تکرار کرد اسم ائمه رو یکی یکی ارام میگفت پیرمرد تکرار کرد دست های پیرمرد را گرفت یا حسین گفت پیر مرد یا حسین را گفت و جان داد پرستار وارد اتاق شد با داد و بیدا به جابجایی تخت اعتراض کرد پسرک توضیح داد که این پیرمرد داشت جان میداد و من فقط برایش شهادتین خواندم و رو به قبله اش کردم پرستار مبهوت نگاه میکرد و با تعجب پرسید تکرار کرد ؟ پسر گفت اره

پرستار اشک توی چشمهاش جمع شد و گفت ...

این پیرمرد مسیحی بود ...
افسران - اشهد ان علی ولی الله
 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, | 9:58 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - مــا را به  جبر هم که شده سر به راه کن.. خیری ندیده ایم از این اختیار ها....


مــا را به جبر هم که شده سر به راه کن..
خیری ندیده ایم از این اختیار ها....


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 4:8 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
افسران - بغض کرده بود....



زندگی نامه ی دانشجوی شهید محمود امیرخانی

شهید محمود امیرخانی در سال 1329 در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات خود را در همین شهر به پایان رساند و در دانشگاه در رشته زمین شناسی پذیرفته شد. سپس جهت ادامه تحصیلات به فیلیپین عزیمت نمود. در زمانی که رژیم سرسپرده آمریکایی مارکوس در فیلیپین حاکمیت داشت ،او با همکاری دوستان خود انجمن اسلامی دانشجویان فیلیپین را بنیان نهاد.

در بحبوحه انقلاب با توجه به رسالت مکتبی و رهنمود امام به ایران بازگشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مجددا به سنگر دانشگاه بازگشت و 1 سال در دانشکده فنی و مهندسی مشهد تحصیل کرد. با آغاز جنگ تحمیلی، عاشقانه به سوی جبهه‌ها شتافت و مانند یک بسیجی عادی شروع به خدمت کرد. در جبهه ی الله اکبر به شدت مجروح شد و پس از رسیدن به بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت. محمود بنا به رسالتی که بر دوش خود احساس می‌کرد در عملیات تنگه چزابه، طریق القدس، رمضان و فتح خرمشهر حضور داشت و سرانجام در 16/7/1361 در سومار بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سینه به شهادت رسید.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 4:7 بعد از ظهر | نویسنده : علی کیان |
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس